روز هفتم ..... یکشنبه 6 اسفند 1391
میدونم که انتظار عکسای متفاوت دارید اما این روزا بابام گرفتار دوا درمون من بود و فرصت نکرد چهارتا عکس مشتی ازم بگیره. دیروز رفتیم مرکز بهداشت برای غربالگری، خانم پرستار از پام خون گرفت. بعد هم که رفتیم پیش آقا دکتره برای امر خیر. حالا هم باید دارو بخورم و مرتب پماد بمالم. امروز هم رفتیم دکتر آخه عمه ام میگفت کمی زرد شدم. دکتر هم تایید کرد و آزمایش برام نوشت. دعا کنید همه بچه ها تو هر کجای دنیا که هستند مریض نشن اگر هم مریض شدن خدای مهربون زودتر به همه اونا شفا بده. راستی دیروز بعدظهر و امروز از صبح تا غروب عمه فاطمه اومده بود پیش ما. خیلی برامون زحمت کشید. خوردن شیر خشت و بعضی عرقیات خنک برای اینکه من زردی نگیرم رو عمه جون یاد مادرم اندا...
نویسنده :
سجاد
12:49